در حال بارگذاری...
ورود به سامانه
مرا به خاطر بسپار
*
*
کلمه عبور را فراموش کردهاید؟
ثبت نام در سایت
مرورگر شما قدیمی است. لطفا آن را بروز نمایید.
بروز رسانی مرورگر
دبیرستان پسرانه هیئت امنایی شهید باهنر
صفحه اصلی
گالری عکس
معرفی
فضا ها و امکانات
درباره
تقویم اجرایی
دستاورد ها
ساختار مدرسه
آیین نامه ها و مقررات
آیین نامه انضباطی مدرسه
ضوابط انضباطی
پرورشی
امور فرهنگی و هنری
مراسم و بزرگداشت
اردو ها و باز دید ها
گروه های پرورشی
آموزشهای فوق برنامه
مسابقات
اولیاء مدرسه
کادر اداری و اجرایی
کادر آموزشی و علمی
شرح وظایف
انجمن اولیا و مربیان
معرفی اعضا
گزارش جلسات
تماس با ما
تکمیل ثبت نام
نمونه سوالات
آزمون آنلاین
ارسال پاسخ
[quote=<h4></h4><div> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… یاد دارم روزگاری را که تمام هست و نیستم خلاصه می شد در صدفی، آن هم در دل دریایی به وسعت آب بر آب.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و حالا، دور افتاده از اعماق دریا، پر از هست و نیستم. هستِ جان کندن و نفس باختن، و نیستِ مهجوری و محبوسی.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… دلم می خواهد دگر بار، دل به دریا بزنم؛ رشد و نموِّ دریایی کنم؛ و روند تکاملیم خلاصه شود در یک چیز؛ فقط یک چیز؛ چیزی به نام مروارید.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… آرزوی پیوستن به دریا، با من رشد کرده است؛ در من، جان گرفته است؛ راحتم نمی گذارد؛ قرار و آرام از دلم ربوده است و بی قرار در انتظار، انتظاری سخت و جانکاه که کی دستی از دل دریا بر آید و این صدفی که از درون، فقط به شوق مروارید شدن، تاب آورده است را دریابد.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… در اندرون من خسته دل، کسی فریاد می زند، فطرتی ساز می زند، ساز دلنواز می زند؛ کسی مرا به نام می خواند و اندیشه ی کمال را در من، جار می زند.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و این دلِ بی دل، حتا برای یک آنِ در آن، هم از اندیشه و آمال مرواریدی که اگر هم هست، زمینی نیست، تهی نمی شود</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و من، سکون را دوست ندارم. غلت زدن، آن هم در اعماق دریا را می خواهم.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… یادم نمی رود، صدفِ جان، سینه گشود و قطره ای را در دل بی دل، جای داد. و به همین هم بسنده کرد. اما خزان بی امان، صدف را نشانه رفت و خاکی را نشانش داد که آبستن حوادث بود. و صدف، شد حادثه ای در دل خاک.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و چون زاده شد از خاک دون، دنیایی شد از تسلسل و دور باطل، بی خبر از دریای بی انتها.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و این میوه ی کالِ مانده در احوال، احسن الحال می طلبید در اندیشه ی پویایی و کمال.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و چه ستم ها که برگ در برگ، ورق خورد از جور ایام، در دفتر خاطرات دلِ دور افتاده از دریاچه های مالامال؛ و چه درختان سایه بر سایه و ثمر در ثمر، که در خزان پژمرد و زمستان دریا را ندید و به بهار پیوند نخورد !</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… ولی این دل عاشوراییِ بی فرات، لگد مال می کند فرش در فرش را و خون می پاشد در پهنه ی عرش؛ در آرزوی این که دستی از آسمان، دلم را از زمین برکند و به دریا افکند؛ که بگشاید ناگشوده های این معمای پر اگر و اما را؛ که به فعلیت برساند این گوهر مهجور و محبوس مانده ی قفس در قفس دل را.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و حال که درمانده ام و اسیر، اسیر و ابیر، ابیر و گرفتار، گرفتار این شب تار، شب تار و بیم موج، بیم موج و گرداب، گرداب در گرداب، باقی ماندن در فرش، عذابم می دهد؛ عذاب در عذاب.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و چگونه تاب آورم گره خوردن در تار و پود فرش را، وقتی از سوره ی قاف، ” و نحن اقرب الیه من حبل الورید “، عاشقانه مرا به عرش می خواند؛ عارفانه ” انا الیه راجعون ” را نشانم می دهد، که ” انا لله ” ام و بس. هم او که : « قال انّی اعلم مالا تعلمون. »</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و این چیزی که فقط او می داند وبس، و جن و انس و ملک، از درکش عاجزند، هر چه هست، مرا به خود می خواند؛ خودی که “خودآ” هست و مطلوب این میل بی انتها.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… هر چند، کژی و کژ رفتاریِ باعوراهای خزیده و لانه کرده در زمین و نشسته در کمین، نسل اندر نسل، به فساد و عصیان آلوده ام می سازند، ولی این منِ آلوده دامان و خسته از آلایش زمین و زمان، دیگر تاب تیرگی های این خاکدان را ندارد؛ سپیده ی صبحی را آرزو می کند که از پسِ شبِ تیره سر زند و دل کهکشانیم را به پرتو آفتاب رخش منور سازد.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و این سپیده ای که تمام هست و نیست و آمال و آرزوی این دل مالامال از عشق بی زوال است، تاب پرده های تیره ی آویخته بر بلندای غرور پنجره ها را ندارد؛ پس می زند پرده در پرده را تا به تماشا بنشیند تماشاگه راز بی انتها را که ستاره در ستاره شاهد ولولای این دل بی قرارند و پیش از کوچ، تلاوتگر آیات صبح تابانند. که این صبح تابناک، نه از جنس باعورا که از دل عاشورا سر می زند.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و چه قدر، پر سیاوشان در لهیب باعورایی زمان، بی اگر و اما، سوخت در سوخت می شود به جرم تهمتی ناروا ! و این سیاوشِ دل، برای فرار از دام باعورا، ناگزیر از تجربه ی آتشی است که پیش از این، ابراهیم را به رقص آورد در شعله های پیچیده در گلبرگ های لطیف و نرم.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… بگذار یهودای زمین و زمان، بر دار کند عیسای وجودم را ! بگذار شغاد، نابرادری را تمام کند در حق رستم واره ی دل مالال از عشق بی زوالم را ! که این دل، نه بر آزر، که بر زر نشست به گاه رقص بر گلبرگ شعله ها.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و هنوز هم در پس این همه زخم در زخمِ تازیانه های زمین و زمان، ماهیِ دلم در زلال فطرتِ خویش، سرگردان و آسیمه سر، در پی زلال آبی بی انتهاست. و تشنه ای را می ماند که رستگاری را در تشنگی به گاهِ آب بر آب ریختن بر لب فرات تجربه کرده است.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و میل در پس میل که از این رنگ و اورنگ، دست شوید؛ دست شوید و دامان نیالاید؛ که زمانه ی گاه به ننگ آلوده را هم نوید نور برای این دلِ به تنگ آمده هست.</span></span></span></p> <p dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و من، دست این صدفِ دل را می گیرم، آرام آرام او را به سمت و سوی ندایی دلنشین می کشانم به شهر آب و آفتاب.</span></span></span></p> <div><span dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">… و دل خوش می کنم تنها به سازی که می نوازد مروارید شدن را در دریای بی انتها؛ که اگر چندی دور مانده ام از اصل، چاره تنها باز جستن روزگار وصل است …</span></span></span></span></div> </div> <div><span dir="RTL"><span style="color:#444444;"><span style="font-family:tahoma,sans-serif;"><span style="font-size:9.0pt;">*** این مطلب را پیش از این در سایت های "توریسم آنلاین" و "داریون نما" هم قلم زده ام. </span></span></span></span> <div> </div> </div> [/quote]
متن الزامی است